دیدم که جانم میرود | پای صحبتهای همسر دانشمند هستهای، شهید «داریوش رضایینژاد» در سالروز شهادتش
تاریخ انتشار: ۱ مرداد ۱۴۰۱ | کد خبر: ۳۵۵۵۶۵۰۷
مژگان مهرابی- همشهری آنلاین: همسر دانشمند هستهای، شهید «داریوش رضایینژاد» از خیلی وقت پیش پی برده بود که همسرش از سوی عوامل تروریستی تهدید میشود. این را هم میدانست که جان همسرش در خطر است. هربار که دلواپسی و نگرانی به سراغش میآمد سعی میکرد بهخود دلداری دهد. اما حالا ماجرایی رقم خورده بود که بیانش بعد از ۱۱سال هنوز هم برای او سخت است؛ برای شهره پیرانی، همسر شهید داریوش رضایینژاد، دانشمند جوانی که برای پیشرفت علمی کشور و استقلال ایران خدمات ارزندهای کرد و سرانجام به خاطر ارزشهای ملی و اینکه نمیخواست راز هستهای کشور را با دشمن درمیان بگذارد، از سوی عوامل صهیونیستی به شهادت رسید.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
او سومین شهید هستهای کشور است که در یک حادثه تروریستی در اول مرداد سال۱۳۹۰ در تهران در مقابل دیدگان همسر و فرزند خردسالش (آرمیتا) به ضرب گلوله به شهادت رسید. در سالروز شهادتش پای صحبت دکتر شهره پیرانی، همسرش، مینشینیم.
مستند «آتش و گلستان» درباره «ابراهیم هادی» ساخته میشوداز روزی که داریوش شهید شد ۱۱سال میگذرد؛ ۱۱سال بیاو زندگیکردن برایش سخت است؛ خیلی سخت. برای اینکه بهخودش دلداری دهد همه دیوارهای خانه را مزین کرده به عکسهای داریوش. خودش میگوید: «بعضی اوقات چنان دلتنگ داریوش میشوم که آرزو میکنم ای کاش میشد الان کلید به در میانداخت و میآمد تو.» اما نمیشود. این فقط رؤیایی است که او در سر میپروراند.
اما به یک چیز یقین دارد و اینکه داریوش همیشه در زندگی ۲نفره او و دخترشان آرمیتا حضور دارد. همین دلخوشاش میکند. از آشنایی خودش با داریوش میگوید: «من و داریوش اهل آبدانان استان ایلام هستیم.
ماجرای آشنای ما به دوران دانشجوییمان برمیگردد. من با برادر داریوش همکلاس بودم. علوم سیاسی دانشگاه تهران میخواندیم. داریوش هم مهندسی برق دانشگاه خواجه نصیرالدینطوسی. از طریق برادرش به من پیشنهاد ازدواج داد. من هم با پدرم درمیان گذاشتم. پدرم موافقت کرد چون داریوش را میشناخت؛ دانشآموزش بود. برای همین قرار شد به خواستگاری بیایند.»
روز خواستگاری امکانی مهیا شد تا عروس و داماد با هم صحبت کنند و از خلق و خوی هم بپرسند. در همان جلسه داریوش حرفهایی را زد که به مذاق عروسخانم خوش نیامد.
بانو ماجرای آن روز را تعریف میکند؛ «داریوش نخستین حرفی که زد اینکه دوست دارم همسرم خانهدار باشد. من هم جواب دادم خب پس اشتباه آمدی. بعد گفت دوست دارم چادر بپوشی. گفتم این کار را نمیکنم. من آن زمان چادری نبودم و فقط هنگامی که به دانشگاه میرفتم چادر سر میکردم.
خلاصه هر چه بیشتر صحبت میکرد میدیدم هیچ وجه اشتراکی نداریم.» بانو موضوع را با پدرش در میان گذاشت و گفت: «اختلاف سلیقه زیادی بین ماست. مطمئنا به نتیجه نمیرسیم.» در واقع عدمرضایت خود را از این ازدواج گفت. اما پدرنظر دیگری داشت. بانو میگوید: «نظر پدرم نسبت به داریوش مثبت بود. گفت هر کس به خواستگاری تو بیاید بهتر از داریوش نمیشود. بالاخره من را مجاب کرد.»
مردی که همه زندگیام شدمراسم عقد داریوش و بانو ساده و مختصر در آبدانان برگزار شد؛ بیهیچ ریخت و پاشی. خرید حلقهشان هم موکول شد وقتی به تهران آمدند. بانو تعریف میکند: «وقتی به تهران آمدیم حلقههایمان را خریدیم. دوست داشتم حلقههایمان یک مدل باشد گفت دوست ندارد. دست داریوش بزرگ بود و هر چه حلقه میآوردند به دستش نمیرفت. آخر سر به مرد طلافروش گفت آقا بیزحمت یک النگو بیاورید. کلی آن روز خندیدیم. خلاصه حلقهها را که گرفتیم آمدیم پارک دانشجو و دست هم کردیم.» یکسال و نیم بعد آپارتمان کوچکی اجاره کرده و زندگی مشترکشان را شروع کردند. هر دو درس میخواندند.
بانو از آن روزها میگوید: «من در خوابگاه دوروبرم شلوغ بود؛ با دوستانم بودم. وقتی مستقل شدم خیلی احساس تنهایی میکردم. داریوش تا دیروقت سرکار بود. اما شب وقتی به خانه میآمد با همه خستگی من را بیرون میبرد. تهرانگردی میکردیم. خیلی به ماخوش میگذشت. رفتارش باعث شده بود آرامش خاصی داشته باشم. علاقه زیادی به او پیدا کرده بودم تا جایی که بعد از مدتی احساس کردم حتی یک لحظه هم بدون او نمیتوانم زندگی کنم. داریوش همه زندگیام شده بود.»
آرمیتا؛ الهه زندگیشانسال ۸۷بود که آرمیتا به دنیا آمد؛ شد «الهه پاک و مقدس» زندگیشان. داریوش وابستگی زیادی به آرمیتا داشت. بانو تعریف میکند: «یک بار برای انجام کاری به شیراز رفته بود. قرار بود چند روز آنجا بماند اما یک شب دیدم به خانه آمد گفت دلم برای آرمیتا تنگ شده بود. این همه راه آمده بود آرمیتا را ببیند. کلی با او بازی کرد. صبح هم دوباره راهی شیراز شد. تا قبل از به دنیا آمدن آرمیتا میگفت شهره تو همه زندگی من هستی. اما با تولد آرمیتا همه زندگیاش شد آرمیتا. میگفت اول آرمیتا بعد تو. عاشقانه دوستش داشت.»
تلفنهای مشکوکشهید رضایینژاد با اینکه در زندگی آرامش را به همسرش هدیه داده بود اما بانو همیشه نوعی نگرانی را تجربه میکرد. وقتی داریوش تلفنش را جواب نمیداد یا اینکه دیر به خانه میآمد اضطراب همه جانش را میگرفت. او بارها متوجه شده بود تلفنهای مشکوکی به همسرش میشود. اما سعی میکرد به روی خود نیاورد.
میگوید: «هر بار که زبالهها را میبرد تا در مخزن بیندازد دلشوره میگرفتم. این اواخر تلفنهای مشکوک زیاد داشت. از او اطلاعات میخواستند و حتی رقم خوبی هم به او پیشنهاد میدادند. البته روزهای آخر دیگر خبری از پیشنهاد رقمهای بالا نبود و فقط تهدیدش میکردند. آخر سر هم زهر خودشان را ریختند.»
روزی که داریوش ترور شدبانو و همسرش هر دو یک جا کار میکردند. عصر هم بهدنبال آرمیتا میرفتند تا او را از مهد بیاورند. آن روز هم طبق معمول همراه با آرمیتا به خانه آمدند. وقتی داخل کوچه شدند بانو مردی را دید با ریش انبوه و عینک دودی که به درخت تکیه داده است.
داریوش خودرو را جلوی در متوقف کرد تا وارد پارکینگ شود. بانو هم داشت مجله آشپزی که داریوش برایش خریده بود ورق میزد. مرد خودش را به ماشین چسباند، بانو سرش را از روی کنجکاوی بالا آورد و صدای شلیک گلوله همه وجودش را لرزاند. نه یکی نه ۲تا که تعدادش زیاد بود.
نگاهی بهصورت غرق خون داریوش انداخت. خشکش زده بود. نمیدانست چه باید بکند فقط جیغ میکشید و کمک میخواست. او آنقدر نگران همسرش بود که آرمیتا را از یاد برده بود. خودش هم جراحت زیادی برداشته بود اما دردی حس نمیکرد.
همسایهها آمبولانس خبر کردند او همراه داریوش راهی بیمارستان شد. از پرستار حال مردش را پرسید. دوست داشت جواب خوبی بشنود اما پرستار گفت: «متأسفم» این جمله انگار پتکی شد به سرش.
او آن روز سخت را یادآور میشود: «داریوش قرار بود تا چند هفته بعد از پایاننامه دکتری خود دفاع کند. به من گفت متنی آماده کردم که در روز دفاع میخوانم. پایاننامهام را به تو تقدیم کردهام. هر چه اصرار کردم برایم نخواند با شهادتش این حسرت به دلم ماند. تا اینکه یک روز کیفش را باز کردم و فلشی را دیدم. آن را به لپتاپ زدم. اطلاعات پایاننامهاش بود. در ابتدای پایاننامه نوشته بود: «تقدیم به همسرم که حاصل جمع خوبیهاست و دخترم که محل جمع حسن و ملاحت است.» این بهترین هدیهای بود که از داریوش گرفتم.
مکث
۵روز قبل از شهادت داریوش رضایینژاد چه اتفاقی افتاد؟
داریوش! هنوز نگفته بسیار دارم
شهید رضایی نژاد و همسرشدر حاشیه پخش فیلم سینمایی «هناس» که مروری بر زندگی عاشقانه شهید رضایینژاد است، شهره پیرانی، همسر شهید از ناگفتههایی پیرامون همسرش پرده برداشت و در صفحه مجازیاش از تلاشهای این دانشمند برای پیشرفت صنعت هستهای کشور سخن به میان آورد؛ «سهشنبه است ۲۸تیر سال ۹۰. ۵روز پیش از شهادتت. ساعت همیشگی نیامدهای خانه. من مشوشم، نکند اتفاقی برایت افتاده بهخصوص که تلفن همراهت هم خاموش است. آرمیتا دم به ثانیه بهانهات را میگیرد. همین بیشتر کلافهام میکند. همان جا وسط واگویههای ذهنیم با خودم میگویم اگر اتفاقی برای داریوش بیفتد من چکار کنم با این همه وابستگی آرمیتا به داریوش. مگر میشود بچه کنار بیاید؟
بعد از ۲ ساعت پیامی از تو در پاسخ پیامکم دریافت میکنم. نوشتهای پیش... (اسم رمز توست برای دکتر عباسی رئیس وقت سازمان انرژی اتمی، به کردی) بودهای داری میایی سمت خانه. خیالم کمی راحت میشود. میرسی میپرسم چه بیخبر رفتی؟ میگویی فرصت نبود خبرت کنم.
دکتر از من و مهندس... (یکی از همکارانت) خواسته بود برویم. آنجا از ما خواست سانتریفیوژهایی که سازمان انرژی اتمی از کشور... خریده بود را بازرسی کنیم. اینجا تو که کمتر هیجانزده میشوی صدایت پر از هیجان میشود. میگویی در بررسی متوجه شدیم در بدنه سانتریفیوژها بمبهایی اندازه عدس بسیار حرفهای تعبیه شده بود که هنگامی که آنها در دور بالا بچرخند منفجر شوند و زنجیره انفجاری ایجاد کند.
تو آن بمبهای کوچک را کشف کرده بودی و جلوی یک خرابکاری عظیم در صنعت هستهای را گرفته بودی داریوش. کی؟ درست ۵ روز پیش از شهادتت همان موقع که تازه اقدامات خرابکارانه در صنعت هستهای را همراه با ترور دانشمندان هستهای آغاز کرده بودند.
میخواستم مثل همه سالهای گذشته پس از تو از خیر بازگو کردن این یکی هم بگذرم، اما نیمه شب گذشته کسی برایم کلیپی فرستاد از آدمهای همیشه متوقع. امشب هم در افطار حوزه هنری صحبت «هناس» شد با دوستان، همین باعث شد تمام راه به فکر فرو بروم؛ طوری که آرمیتا هم متوجه شد فکرم مشغول است. نمیدانم چرا تازگیها فکر میکنم هرگز فرصت بازگو کردنشان را نخواهم یافت.
میدانی به چه دلم خوش است. به اینکه شاید جایی مستندسازی شده باشد و نیازی به گفتن من نباشد. ولی بیگمان تاریخ و نسلهای بعدی باید بشناسندتان. هر روز روز توست، روزها و مناسبتها بهانهاند برای آنکه بخواهم از تو بنویسم. حالا پس و پیش میشوند چه اهمیتی دارد؟»
مکث از آرمیتا به سفیران کشورهای اروپایی: بهعنوان نماینده کشورتان «هِناس» را ببینید آرمیتا رضایینژادآرمیتا رضایینژاد، فرزند این دانشمند شهید در نامهای سرگشاده از سفیران اروپایی دعوت کرد که تماشاگر فیلم هناس باشند تا با گوشهای از جنایات حقوق بشری علیه مردم ایران آشنا شوند: «مرگ با زندگی خط تقاطع ندارد، مرگ استمرار زندگی است. این اهداف و انتخابهای افراد است که آنها را جاودانه یا ابتر میکند. کسی که در زندگی راه سربلندی و عزت را انتخاب کرده، همیشه زنده است حتی اگر زیر خروارها خاک خوابیده باشد. هنوز شمعهای کیک تولد ۵سالگیام را فوت نکرده بودم که با گلولههایی از خشم و نفرت، خون پاک پدرم بر صورتم جاری شد و جلوی چشمانم همه دنیای رنگی کودکیام سیاه و تاریک گشت. سالها زمان برد تا جراحت بزرگی را که در قلبم توسط دشمنان مردم سرزمینم وارد شده بود ترمیم کنم؛ با اینحال هیچوقت درد بزرگ از دست دادن پدر قهرمانم برای من تسکین نیافت. حالا بعد از گذشت ۱۱ سال از آن روزهای تلخ، در ایام نزدیک به سالروز شهادت پدرم دوباره سراسر خیابانها و محلههای ایران پر شده است از یاد و نام مردی که راه عزت و سربلندی خود و کشورش را انتخاب کرد تا دشمنان ذلیل و زبونش راهی جز ترورش در پیش چشمان اشکبار همسر و فرزندش نداشته باشند، با این امید که راه پیشرفت و ترقی را روی ملتی آزاده میبندند.
فیلم «هِناس» که روایتی عاشقانه از زندگی مادر و پدرم در روزهای منتهی به ترورشان است، بیش از یکماه است که در سینماهای سراسر کشور در حال اکران است. تاکنون دهها هزار نفر از هموطنانم این فیلم را دیدهاند و با گوشهای از رنجهایی که خانواده من در این مسیر متحمل شدند آشنا شدهاند. من و مادرم در این سالها همیشه به همدردی مردم سرزمینمان دلگرم بودهایم و آن را مرهمی برای التیام زخمهایمان دانستهایم.
حالا که این فرصت دست داده است تا همه مردم جهان با بخشی از رنجهایی که ملت ایران در این چند دهه کشیدهاند آشنا و متوجه شوند که ایرانیان یکی از بزرگترین قربانیان جنایت علیه حقوق بشر هستند که علاوه بر تحمل ۸ سال جنگ ناجوانمردانه که یکی از نتایج آن ریخته شدن خون پاک حدود ۲۰۰ هزار جوان ایرانی بوده است، بیش از ۱۷ هزار شهید ترور داشتهاند، خوشحال میشوم که شما بهعنوان نماینده مردم کشورتان تماشاگر بخش کوچکی از این جنایات بزرگ علیه ایران و ایرانیان باشید.
خدا را شاکرم که با وجود همه این جنایات هولناک علیه ملت ایران، مردم سرزمینم از پای نیفتادهاند و غیرتمندانه دل در گروی آب و خاک خود بستهاند و هیچ رعب و وحشتی به دل راه ندادهاند. جوانان غیور ایران با وجود همه کینهتوزیها با سرعت بیشتری چرخهای پیشرفت جامعه را به گردش درآوردهاند تا ثابت کنند که فردای ایران روشن و چشمنواز است».
کد خبر 692388 برچسبها هستهای - آژانس بینالمللی انرژی اتمی شهید - انرژی هستهای خواجه نصیرالدین طوسی ترور شهید فیلم و سریال ایرانی هستهای - انرژی داریوش رضایی نژادمنبع: همشهری آنلاین
کلیدواژه: هسته ای آژانس بین المللی انرژی اتمی شهید انرژی هسته ای خواجه نصیر الدین طوسی ترور شهید فیلم و سریال ایرانی هسته ای انرژی داریوش رضایی نژاد داریوش رضایی نژاد پایان نامه همه زندگی داریوش هم هسته ای آن روز
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.hamshahrionline.ir دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «همشهری آنلاین» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۵۵۵۶۵۰۷ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
مربی سرشناس عاشق هندوانههای ایران شد | از اینکه ایرانیها کنار غذاهایشان خیارشور میگذارند تعجب کردم!
به گزارش همشهری آنلاین به نقل از ایسنا، یاناس ویچیچ، مربی بدنساز لهستانی سابق تیم ملی والیبال ایران در گفتوگو با یک رسانه لهستانی درباره زندگی در ایران و شرایط تمرینی ملیپوشان صحبت کرده است. او در گفت و گو با رسانه Przegląd Sportowy Onet از پشتصحنه کارش و زندگی در ایران گفت.
یاناس ویچیچ یک شخصیت بسیار ارزشمند در جامعه والیبال لهستان است. او سالها با تیمهای ملی والیبال لهستان همکاری داشته است. او همچنین در پلاس لیگا کار کرده و در آنجا با تیم اسکرا به موفقیت دست یافت.
او در صحبتهایش درباره حضور در ایران گفت: از من استقبال خیلی خوبی شد همه چیز در ایران برای من خوب بود. بعد از رسیدن تعجب کردم چون با وجود اینکه هوا بسیار گرم بود، نیمی از کشور سرسبزی زیبا داشت. کوه و دریا در ایران زیبایی را بیشتر کرده و غذاها در ایران نیز ساده اما بسیار خوشمزه هستند.
او اعتراف کرد که بهترین هندوانه عمرش را در ایران خورده است. با این حال از خیارشور در بشقاب غذایش تعجب کرد چون در لهستان نیز همینگونه است. این تنها مشترکات لهستان و ایران از دید این مربی نیست.
ویچیچ در بخش بعدی صحبتهایش گفت: من فکر می کنم که ایران و لهستان به عنوان دو کشور مشترکات زیادی دارند. درست مثل ما تا جایی که بتوانیم محبت میکنیم ولی به سرعت ممکن است از دست هم عصبانی شویم.
اقامت او در ایران زیاد طول نکشید اما این حضور کوتاه خاطرات خوبی برای این مربی به جای گذاشت. پس از دو یا سه هفته آمادهسازی، او همراه بازیکنان ایرانی به مسابقات و کشورهای مختلف رفت.
"انجام تمرینات صبحگاهی در ایران سخت است"ایران تیمی است که سالها در بین بهترینهای جهان قرار دارد. همچنین استعدادهای جوان بسیاری دارد.
او در بخش پایانی صحبتهایش گفت: بازیکنان جوان به سرعت در ایران "ستاره" میشوند. باید خیلی بیشتر روی جوانان کار شود. قطعا پتانسیل انسانی در ایران بیشتر است. همه بچهها دوست دارند یا سمت فوتبال بروند یا والیبال. کشتی هم در رده سوم است. در مقایسه با لهستان، تعداد کودکان و نوجوانان مشتاق به والیبال بیشتر است. البته نباید تعجب کرد چون فقط بیش از ۱۲ میلیون نفر در پایتخت زندگی میکنند.
یاناس در پایان درباره تفاوت همکاری با بازیکنان لهستانی و ایرانی صحبت کرد و گفت: تفاوت اصلی این است که در ایران تمرین صبحگاهی سخت است. به دلیل هوا و گرما، زندگی در ایران از غروب شروع میشود و در اواخر شب به پایان میرسد. به همین دلیل است که صبحها بیدار شدن سخت است.
کد خبر 847186 برچسبها ویژه ورزشی والیبال - تیم ملی والیبال - ایران چهرههای مشهور